وقتی آقای مدیر تصمیم گرفت در یک اقدام ناگهانی دبیرستانش را هوشمند کند میدانستم که خودش هم هیچ چیز زیادی از کاری که میخواهد انجام دهد، نمیداند. با این حال کار را مشاوره برای راهاندازی مدرسه هوشمند را به خاطر نوستالژی دوران تحصیل پذیرفتم.
نمیدانم چشم و هم چشمی بود یا چه؛ اما پایه راهنمایی مجموعه (با مدیریتی جدا) در یک اقدام فوریتی تبدیل به مدرسه هوشمند شده بود و این موضوع آقای مدیر را حسابی به فکر انداخته بود. هوشمندیشان هم این بود که تمام بچهها لپتاپ داشتند، استاد درس را روی تخته هوشمند ارائه میکرد و همه تکالیفشان را روی فلش میریختند و هر روز صبح آن را داخل جعبههایی که در راهرو نصب شده بود میانداختند. وقتی برای اولین بار این صحنهها را دیدم حس کردم وارد سیارهای دیگر شدهام کاملا متفاوت با زمان تحصیل بسیاری از ما؛ یکی از همان پرشهای فناورانه که در ایران بسیار رایج است و عرضه بدون تقاضا انجام میشود.
در آن مدرسه آقای مدیر تنها کسی بود که به مدرسه هوشمند علاقه داشت. شاید این مساله را یک اتفاق فرخنده و باکلاس به حساب میآورد شاید هم واقعا چیزهایی در سر میپروراند. برنامه جامعی هم برای حرکت مدرسه به سمت هوشمندسازی نوشته بودند و در قدم نخست قرار بر این بود که حضور و غیاب را به صورت اینترنتی و بر بستر نرمافزاری بومی به نام «مدبر» انجام دهند. بگذریم که هیچ چیز در آن نرمافزار سر جایش نبود. با آنکه رابط معقولی داشت اما مشخص بود بدون هیچ آزمون و خطایی در عرض مدت کمی نوشته شده است. اسامی و مشخصات کارکنان و دانشآموزان پیش از این از سیستم قبلی وارد شده بود اما سطح دسترسیها و گذرواژهها بسیار آشفته بود.
تصور کنید وارد یک سازمان کاملاً سنتی میشوید که هیچ کس هنوز به درستی نمیداند چطور از یک رایانه استفاده کند و حالا بخواهید در چند هفته اصلیترین امور سازمان را رایانهای کنید. برای همین تا هفتهها پاسخگوی کوچکترین مشکلاتی بودم که ممکن بود به وجود بیاید. در این حد که کسی با کیبورد فارسی رمزش را اشتباه میزد یا یک منوی ساده را نمیتوانست پیدا کند. باید نفر به نفر میرفتم و درباره سایت و نحوه ورود به آن و استفاده از آن توضیح میدادم.
بعد از مکانیزه کردن حضور و غیاب تصمیم گرفتند بچهها را وادار به ثبت ساعات مطالعات خود در سایت کنند. استقبال بسیار کم بود. مشاوران هر پایه از اینکه بچهها وقتشان را صرف اینترنت کنند ناراضی بودند و میگفتند این کار به درسشان لطمه میزند.
بعد از نصب چندین اطلاعیه و فشار مدیر بر مشاوران دیگر حتی اگر در خانه هم به اینترنت دسترسی نداشتند در مدرسه موظف بودند ساعات خود را وارد کنند. اما دقیقاً برای چه؟ هیچ کس نمیدانست چرا به جای اینکه افراد این ساعات را در برگه وارد کنند باید طی یک تغییر ناگهانی آنها را از طریق اینترنت در سایت ثبت کنند. هیچ کس علتش را نمیدانست اما مجبور بود انجامش دهد. من هم خیلی سعی کردم روی تفکر آقای مدیر تاثیر بگذارم و او را از این کار منصرف کنم اما علاقهاش به اینترنتی کردن کارها از کنترل خارج شده بود.
دردسرهای هرروزه پسورد و قفل شدن حسابها پایان نداشت. بعد از سه ماه بچهها کمکم یاد گرفتند چطور از سایت استفاده کنند و اوضاع بهتر شد اما بعد از مدتی تب و هیجان اولیه خوابید و حتی آقای مدیر هم این کار را به کلی فراموش کرد.
وقتی این پروژه فراموش شد آقای مدیر نسبت به وضعیت سایت مدرسه ابراز نارضایتی کرد و خواست کمی محتوا رویش بگذارم. به قول خودش «آن را از این وضعیت کنونی درآورم». سعی کردم در یک حرکت انقلابی تا جایی که سیستم سایتساز «نما» اجازه میداد وضعیت را دگرگون کنم. اول با استفاده از نشان دبیرستان و رنگ لوگو، یک هویت بصری ثابت برای سایت انتخاب کردم و اصرار کردم به خاطر پاییز و محرم و جشن و مناسبهای دیگر مثل گذشته کل قالب را دگرگون نکنند. بخشهای بیمورد مثل آب و هوا و تقویم و لینک سایتهای نامرتبط سیاسی و اسلایدشو فصول و مناسبتها را که در سایتهای ایرانی رایج است، حذف کردم. کمی هم محتوا درباره انواع سایتهای آموزش الکترونیکی رویش گذاشتم تا آقای مدیر آرام بگیرد و البته راضی بودم که تا همین حد هم توانستم سایت را به سمت ظاهر و محتوای حرفهای مرتبط با آموزش ببرم.
بعد از این ناگهان به فکر آقای مدیر رسید که یک محل مناسب برای گفتوگوی دانشآموزان و معلمها درست کنیم. خوشبختانه سایت از قابلیت فروم پشتیبانی میکرد و در عرض چند ثانیه این ویژگی را به سایت اضافه کردم. حالا کافی بود بچهها با نام کاربری و پسوردشان وارد این بخش شوند. بعدها فهمیدم که اکانتهای سایت نما با سیستم «مدبر» مشکل دارد و تغییر هر کدام منجر به تغییر دیگری میشود و ریست یکی منجر به ریست هر دو. سیستمهای ایرانی گاهی این قدر بی اساس میشوند.
اما مساله اینها نبود؛ وقتی تمام کارهای فنی و ظاهری انجام شد چند مشکل تازه به وجود آمد. اول اینکه معلمها حوصله، وقت یا انگیزه کافی برای اینکه خارج از فضای کلاس و مدرسه به دانشآموزان پاسخ دهند، نداشتند. دوم اینکه مدرسه هنوز اینترنت قابل قبولی نداشت و میخواست به سمت هوشمندسازی برود. اکثرا برای باز شدن صفحه اصلی سایت باید بی اغراق ده دقیقه منتظر میماندم و دانشآموزان هم به اینترنت دسترسی نداشتند.
روزهای آخر کارم طی جلسهای بخشنامه آموزش و پرورش را دیدم. بخشنامه در سه فاز توصیف شده بود. حسابشده و منطقی به نظر میآمد. میزان کامپیوترها و ابعاد سایت مدرسه به مرور افزایش مییافت اما یک چیز بسیار عجیب بود. در بخشنامه مدرسه هوشمند روبهروی ردیف «متوسط زمان جستوجوی منابع علمی روی اینترنت و اینترانت توسط دانشآموزان در هفته» پیشبینی شده بود در فاز نخست پنج دقیقه، در فاز دوم هفت دقیقه و در فاز سوم که بعد از 10 سال به دست میآمد، ۱۰ دقیقه باید به اینترنت دسترسی داشته باشند. این کلید تمام مشکلات بود؛ یعنی نگاه اشتباهی که به صورت کلان به وجود آمده بود. با این حساب شاید مهمترین هدف هوشمندسازی که دسترسی به محتوای غنی و بیشتر بود، به کلی از یاد میرفت.
این کلاف پیچیده چند سر داشت: مدیری که دوست داشت یک مدرسه هوشمند داشته باشد، معلمهایی که برای تولید محتوا روی این بستر حوصله نداشتند، محتوایی که اصلاً وجود نداشت و معدود شرکتهایی که در این زمینه کار کرده بودند هم کیفیت کافی را نداشتند، مشاورانی که نمیخواستند دانشآموزان به اینترنت دسترسی داشته باشند و وزارت آموزش و پرورشی که هنوز به جهان نامتنهاهی اینترنت در رشد آگاهی و دانش باور نداشت.
تحلیل موردی خوبی بود.
من هم در چند مدرسه تجربه پیادهسازی سامانه مدرسه هوشمند را داشتهام و از نزدیک با چالشهای این کار دست و پنجه نرم کردم.