هیجان خاصی در صدای مرد است. «آخ آخ لیز خورد.» از پنجره خانهاش محو تماشای لیز خوردن ماشینها در یک صبح برفی شده است. انگار در یک حفاظ امن قرار گرفته باشد و از حادثه لذت ببرد. ماشینها به هم میخورند و شیشه یکی خرد میشود، ماشین دیگری نزدیک است کسی را زیر بگیرد و طرف با خوششانسی خودش را پرت میکند آن طرف.
صاحب بیچاره ماشین احتمالا آن موقع به این فکر میکند که چقدر بیدلیل چند میلیون تومان خسارت خورده، اما مرد دیگری که از تماشای حادثه لذت میبرد، خوشحال است که هیچ خسارتی از این ماجرا به او وارد نمیشود. او لذتش را از لنز دوربینش به میلیونها بییندهای که در شبکههای اجتماعی آن را تماشا کردند منتقل کرد. ما همه از لنز دوربین او، به بدبختی دیگران و فرارشان از ماشینهای از کنترل خارجشده، نگاه کردیم و مثل او لذت بردیم.
فیلمبردار آن صحنه به این فکر میکند که چه تصاویر نابی را شکار کرده است. ما هم در حریم امن خودمان پشت شومینه نشستهایم و از لیز خوردن ماشینها و آدمها و دیدن این صحنههای هیجانانگیز کیف میکنیم.
اگر خیلی کیفور شویم هم آن را با چند حرکت انگشت برای دوست و فامیل میفرستیم تا آنها هم در این هیجان وصفناپذیر ما شریک شوند.
اینها را نوشته بودم اما بعد از حادثه پلاسکو بیشتر به این مسئله ایمان آوردم. رسانهها چشم و گوشهای ما شدهاند. ما از چشم دوربین تمام ماجرا را درک میکنیم برای همین وقتی راویان ماجرا چند نفر شدند درک ما هم از ماجرا تغییر کرد و حتی به تناقض خورد. در چنین فضایی نمیتوان مردمی را که میخواهند خودشان راویان اصلی یک حادثه و شاهدان عینی ماجرا باشند را تقبیح کرد.
حالا لنز دوربین حکم چشمان ما و میلیونها انسان را بازی میکند، هرآنچه لنز و فیلم بردار از واقعه درک کرده است، مستقیماً به همه ما منتقل میشود. این دستاورد رسانههای نوین و در صدر آن شبکههای اجتماعی، برای ماست: «ما قبول کردیم که جزئی از یک ادراک اشتراکی باشیم.»
دیدگاهتان را بنویسید