تقریباً دیگر برایم عادی شده بود که در خانه تمام تماسهایم را از دست بدهم و این شرایط صحنه مزحکی را رقم میزد. زنگ گوشی که به صدا در میآمد باید در خانه میدویدم تا یک نقطه خوب برای صحبت پیدا شود و در اکثر مواقع هم در حین این دوندگیها ارتباط قطع میشد. عدهای میگفتند به خاطر پانچ چندباره سیمکارت است و با تعویض آن مشکل حل میشود. من هم با توجه به اینکه پیامکهای متعددی از ایرانسل دریافت کرده بودم و در آن از تعویض رایگان سیمکارتم به 4G گفته بود دیگر در برابر وسوسه داشتن پیشرفتهترین اینترنت کشور تاب نیاوردم و تصمیم گرفتم برای دریافت یک سیمکارت نو اقدام کنم.
برای کسب اطلاعات بیشتر با خوشحالی به سایت ایرانسل مراجعه کردم. تقریباً در سه خبر در بازههای زمانی متفاوت این جمله تکرار شده بود: «مشترکان ایرانسل میتوانند با همراه داشتن کارت ملی خود نسبت به تعویض رایگان سیمکارت، خرید سیمکارت نسل جدید و یا مودم های 3G و 4G اقدام کنند» به همین واضحی. یا در بخش راهنمای سایت آمده بود: «بدین منظور میتوانید با مراجعه به مراکز خدمات ایرانسل سیمکارت فعلی خود را بدون پرداخت هزینه تعویض کرده و یا نسبت به خرید سیمکارت نسل ۴ اقدام نمایید». شعفی که از شفافیت و تأکید روی کلمه رایگان این خدمت در آن لحظه داشتم وصف ناپذیر بود. در بخش خرید آنلاین هم به این موضوع اشاره کرده بود و «تعویض رایگان» را به صورت زیبایی با فونت قرمز نوشته بود. رؤیای یک سیمکارت سالم که به صورت استاندارد در سه سایز مختلف برش خرده و میتواند مشکل آتندهی و اینترنت را آن هم به صورت رایگان برای من حل کند پتانسیل این را داشت که خواب را از چشمانم برباید.
چون سالها تجربه این کارهای اداری را در دانشگاه داشتم هرچه مدرک در خانه بود (از شناسنامه و کارتملی تا گواهی دیپلم و گواهینامه) را برداشته و به سر راستترین مرکز خدماتی که آدرسش در سایت آمده بود یعنی متروی امام خمینی رفتم (تعجب نکنید تقریبا تمام مراکزی که سیمکارت را رایگان عوض میکردند در مترو بودند). تا به حال پیش نیامده بود به دفتر خدمات بروم. با خیالی که خود ایرانسل با تبلیغاتش در ذهنها به وجود آورده تصورم یک دفتر بزرگ بود با پیشخوانی وسیع، که همه لباسفرمی با رگههای طلایی به تن دارند و در حالی که مشتریان زیر باد کولر انتظار میکشند آنها را صدا میکنند و مشکلشان را در کمال احترام حل میکنند.
ساعت ۹ صبح به ایستگاه امام خمینی رسیدم. «مرکز خدمات ایرانسل» را با پرس و جو پیدا کردم یک اتاقکی بود با فضایی تقریباً ۱۸متر که صندلیهایی فلزی کیپ تا کیپ آن را پر کرده بود طوری که نمیتوانستی حتی در آنجا قدم برداری. وارد که شدم شخصی با لباس نگهبانی مترو کنار دستگاه نوبتدهی ایستاده بود. دستش راستش را حلقهوار گذاشته بود روی دستگاه انگار صمیمیترین دوستش است. برای خودش رئیسی بود. نگذاشت دکمه را بزنم. اول پرسید چه کار داری. کارم را گفتم. خودش برایم نوبت گرفت. در آن یک وجب جا حدود ۲۰ صندلی گذاشته بودند و تمامش پر بود. هوا حسابی گرم بود و آن یک کولر از پس خنک کردن حرارت بدن این همه آدم بر نمیآمد. افراد زیادی برای انجام کارهایشان آمده بودند. پیرزنی آمده بود و دقیقهها در صف ماند که یک شارژ ۵ هزار تومانی بخرد. آقایی میان سال با صورتی گرد و تپل با پای شکسته آمده بود و در یک دستش عصا بود در دیگری قبضهای تراکنشهایی که هرگز به حساب سیمکارتش ریخته نشده بود. در پیشخوان دیگر مرد جوانی نشسته بود و با صدای تقریباً بلند اعتراض میکرد. میگفت: «همکاران شما به من زنگ زدند که بیا دفتر خدمات سیمکارتت را رایگان عوض میکنیم حالا آمدهام سیمکارت خودم را سوزاندهاید و سیمکارت جدید هم ۱۰ هزار تومان هزینه دارد؟ حداقل سیمکارت قبلیام را برگردانید» کمی خودم را جمع کردم و نیمخیز و آرام از همان بادجه کناری پرسیدم: «تعویض سیمکارت رایگان است دیگر؟» گفت: «نه ۱۰ تومان هزینه دارد.» گفتم: «درسایت نوشته بود رایگان» گفت: «اگر گوشیتان 4G را ساپورت کند».
کمی بعد هنوز نوبتم نشده بود که کسی از اتاق پشتی آمد و گفت: «کسی تعویض سیمکارت دارد؟» با خوشحالی دستم را بلند کردم و به اتاق پشتی رفتم. نشستم. اول از همه کارت ملی را خواست. کلامی از دهانم خارج نشده بود که گفت: «ده تومان هزینهاش است» گفتم: «روی سایت نوشته بود رایگان» خیلی حق به جانب گفت: «یعنی ما دروغ میگوییم؟» گفتم: «یعنی سایت دروغ میگوید؟» گفت: « اطلاعات سایت قدیمی است» گفتم: «اتفاقا تصمیمات جدید را روی سایت که سریعتر میتوانند بگذارند» دوستی که کارتملیام را گرفته بود و شمارهاش را در سیستم وارد کرده بود پرید وسط که: «سیم کارت به اسم خودتان نیست» و من انگار تازه از ماجرا با خبر شده باشم یاد دوم راهنمایی افتادم و سیمکارتی که پدرم برایم هدیه گرفته بود. با تردید گفتم: «احتمالا به اسم پدرم است» کارت را داد دستم رو به همکار دم درش گفت: «بگو بعدی بیاد» بعدش انگار تازه متوجه حضور من در اتاق شده باشد رو به من کرد و گفت: «برو با مالک سیمکارت بیا» نمیدانم چرا اما به او حق دادم و بی هیچ حرفی خارج شدم اما در راه برگشت با خودم فکر کردم کجای سایت چنین چیزی را نوشته بود.
چقدر شرمآور است که پدرم را در روز تعطیل به یکی از دفاتر بردم، تا هم سیمکارت را درست کنم هم آن را بعد از این همه سال به اسم خودم کنم تا از وقوع اتفاقات مشابه جلوگیری شود. به یکی از دفاتر اصلی در خیابان جمهوری رفتیم، نزدیک خیابان کشور دوست. قبلش سر راه به یک دفتر دیگر برخوردیم. همان مکالمه تکراری پیش آمد. گفت: «هزینهاش ده تومان میشود» گفتم: «در سایت زده بود رایگان» گفت: «باید به دفتر اصلی چند خیابان آن ور تر مراجعه کنید». میتوانستم پولش را بدهم و خودم را خلاص کنم اما سر لج افتاده بودم که به هر قیمتی شده بعد از این همه دوندگی سیمکارت را همان طور که در سایت نوشته بود رایگان دریافت کنم.
به همان دفتر کشور دوست رفتیم. تصور کردم این یکی دیگر دفتری است در شأن ایرانسل. از قبلی کوچکتر بود. خانمی کنار درب ایستاده بود و نمیگذاشت مشتری داخل شود. اول سؤال میکرد چه کار داری. داخل که شلوغ میشد آدمها را زیر آفتاب بیرون از مغازه نگه میداشت تا دفتر خلوت شود. شبیه رفتار نازیها بود. پشت باجه که رفتم گفتم: «میخواهم سیمکارتم را 4G کنم» گفت: «۱۰ تومان هزینهاش میشود». ناگهان یاد فیلم Wild tales افتادم در اپیزود چهارم ماجرای کسی را روایت میکرد که شهرداری ماشینش را بیدلیل با جرثقیل برده بود و او هم روز بعدش به دنبال گرفتن حقش به شهرداری رفت. در همان جا یکی از مراجعان به او میگوید: «غیر قابل تحمله اما همینه که هست. تو دو راه داری یا پول بدی و خودت رو راحت کنی یا باعث سکته قلبی خودت بشی. میدونی چیه من که هنوز کلی آرزو دارم» او که در حقش ظلم شده بود مهندس انفجار بود و چند روز بعد یکی از پارکینگهای شهرداری را منجر کرد. خوشبختانه من جایی را منفجر نکردم.
انگار که بخواهند اول مطمئن شوند من پول بده نیستم بعد راهحل رایگان را امتحان کنند. بالاخره با جر و بحث کارم را کردم و سیمکارت را رایگان عوض کردم. هرچند نتوانستم آن را به نام خودم کنم چون «سیستم» در یک روز یک کار را بیشتر نمیتوانست انجام دهد.
سعی کردم تا یک هفته سیمکارت را با دقت امتحان کنم. مشکل آنتندهیاش در آن منطقه خاص حل نشد و اینترنتش… گاهی پوششاش بهتر شده بود اما خیلی اوقات از EDGE هم آرامتر بود.