چند وقت پیش بالاخره شماره دومین فردی که باید برای ماهنامه سلام دنیا با او مصاحبه میکردم به دستم رسید. […] جایش خیلی پرت و دور بود. از اینجا به بعد را میتوانید در گزارش بخوانید اما حرف اصلیام چیز دیگری است.
هنگام صحبت کردن بارها از حرفهایش شوکه شدم. ماجراهایش همان قصههای عادیای بود که تا به حال برای همه ما پیش آمده اما انتظار شنیدناش را از زبان کسی که به قول خودش «زیر دیپلم است» نداشتم. با هر حرفش مرا به وجد میآورد. لبخندِ بیاختیارِ رویِ لبانم محو نمیشد. کوششاش، سماجتش، کنجکاویش، فکر آزادش، میلش به تجربه تازگیها و نترسیدن از تغییر همه صفتهایی شایسته احترام بودند. هرچه پیش میرفتیم من بیشتر از خودم میپرسیدم چرا چنین کسی با چنین روحیه و سخت کوشی اینجاست و کارش طراحی برچسبهای تقلبی خودرو است. وقتی پرسیدم که چرا برای دریافت مدرک و یا استخدام در شرکتی اقدام نکرده، با این دید که در شرکتها پول کم میدهند و اینجا به خوبی پول در میآورد خودش را آرام کرده بود. اما در حین مصاحبه بارها با افسوس گفت که اگر راهنمای خوبی داشت که او را از دانشگاه نمیترساند او هیچ وقت اول دبیرستان درس را رها نمیکرد و الان اوضاعش خیلی بهتر بود.
چنین آدمهایی در جامعه ما زیاد هستند. کسانی که ذاتاً با استعدادند اما از روی بد اقبالی در خانواده، اتفاقات اطرافشان و تصمیمات اشتباه دیگران گم میشوند و همین یک تصمیم مسیر زندگیشان را تغییر میدهد. تعجب نکنید اگر روزی کارگر ساختمانی را دیدید که به معماری علاقه دارد و رؤیای روز و شبش جمع کردن تصاویر بناهای زیباست. تعجب نکنید اگر با تمام اصول معماری آشنا بود اما به خاطر جایگاهش در حین کار نمیتوانست اندکی ابراز عقیده کند. دیدن چنین انسانهایی بعید نیست پس مثل من از دیدن آدمهای با استعدادی که استعدادشان به خاطر شانس زندانی شده تعجب نکنید.