عکسهایت
عکسهایت
زیر انگشتانم
بیفایده است
چقدر تو را میخواهم
نمیدانم
اما عکسهایت زیر انگشتانم میلغزند
چقدر تو را دوست دارم
نمیدانم
اما عکسهایت برایم مثل خانه است
وقتی که از همه جا سرگشته شدهای
به خانه فکر میکنی
عکسهایت زیر انگشتانم میرقصد
ناگهان در را باز میکنم و داخل عکسهایت میآیم
بازگشت به خانه
در آن خانه
که ناگزیر
میشود
ظرفها را جمع میکنی
باد بهاری پردهها را تکان میدهد
بوی دستپختات
عطر خانه
من به رفتن فکر میکنم
و به خانه
من به اینکه نرفتن کرختم میکند و باید رفت و دور شد و در بیکران مسحور شد، فکر میکنم
و به اینکه آخر آن دور شدن همین خانه است
آغوش تو
همین خانه واقعی
مثل خانه بغلت میکنم
در این خانه
که ناگهان
میشود
کفشها را قبل از برخاستن از گور میپوشم
ماندن همیشه راحت است
رفتن است که کار را دشوار میکند
وقتی ناگهان دلهره میگیری کفش هایت را کجا گذاشتهای
آن وقت است که دوباره از گور بر می خیزی
و دنیایت را سبک میکنی
سبک تر
سبک تر
سبک تر
سبک تر
تا کوله میشود و میرود روی دوشات
من به مرگ فکر میکنم
و به اینکه پیش از مردن باید دنیایم در کف دستانم جا گیرد
مثل پر سبک
شاید خاکسترش
که با یک نفس بی جان پیش از مرگ از زمین بلند میشود
ناله پایان تلخ
خروش دریا رونده است
در انتهای یک ناله
صدای روندگی در بند
که میخواهد همچنان برود اما
زنجیر است که میساید
خروش دریا داستان یک پایان تلخ است
جایی که دیگر مسیری برای رفتن نیست