تجربه ۹۰ روز زندگی در ترکیه
(قسمت اول): زبان مردم ترکیه به صورت باورنکردنیای اصرار دارن انگلیسی نفهمن. یعنی حتی one و two رو هم نمیخوان بفهمن تا اینکه با دست نشون بدید. از این جهت میگم نمیخوان بفهمن چون با رسم الخط انگلیسی و این حجم توریست شما هیچ تلاشی هم نکنی… باید از یه ایرانی بهتر انگلیسی صحبت کنی. اما در ترکیه شما دو گروه آدم داری گروهی که وقتی بفهمه انگلیسی صحبت میکنی اصلا صورتش رو اون سمت میکنه (مثلا در بازار بزرگ) و گروه دیگهای که سعی میکنه کارت رو راه بندازه (بیشتر جوانها)....
دیجیتال نومد چیه و تجربه دیجیتال نومدینگ با پاسپورت ایرانی - قسمت اول
من چند روزی هست که دارم درباره موضوع دیجیتال نومد میخونم و فکر میکنم و تو این رشته توییت میگم که اوضاع برای یک ایرانی، با پاسپورت ایرانی، درآمد ریالی و بدون حساب بانکی «احتمالا» شبیه این عکسها نیست. دقت کنید این بیشتر از اینکه «سفر» باشه «زندگی» هست و لازمه که شبیه زندگی باشه توی این شکل از زندگی شما تو سفر زندگی میکنید مزیتش اینه دیگه از این چرخه که «پول دربیارم که یه روز دنیا رو بگردم» رها میشید....
بررسی اکوسیستم اپل و نگاهی به یک توییت پر حاشیه
من بالاخره فرصت کردم تمام ریپلایهایی که درباره توییتم شده بود رو بخونم. این برام یک مواجه جالب با شرایطی بود که عده زیادی قبولت ندارن شبیه این فیلمها که بهت گوجه فرنگی پرت میکنن و برای همین دوست داشتم تحلیلش کنم. پاسخها چند دسته بود: (۱۵ درصد) فقط فحش دادن (۳۰ درصد) بدون اینکه دلیلی بیارن مسخره کردن یا رد کردن بعد از سالها استفاده از هدفونای مختلف مدتی هست بلاخره با اکوسیستم ایرپاد اپل کار کردم ....
آنچه از کار در تخفیفان یاد گرفتم
عناوین و مقدمه این را سال ۹۷ نوشته بودم اما به دلایلی کاملش نکردم و منتشر نشد. احتمالا با گذشت این مدت موضوع دیگر محرمانه هم نباشد. احتمالا زمانی که این نوشته منتشر میشود خبر ادغام قطعی تخفیفان و نت برگ منتشر شده است برای همین با خیالی راحتتر میتوانم آنچه طی ۹ ماه کار در تخفیفان یاد گرفتم را از زوایای مختلف با شما سهیم شوم. ادغام این شرکت در نهایت به نفع همه است چرا که رویکردهای انحصاریشان صرفا هزینه فعالیت و بازاریابی را بالا برده بود و عملا هیچ سودی برای دو طرف نداشت....
داستان یک شروع قسمت پنجم: یافتم یافتم
در قسمت اول درباره حال و هوایم در آخرین سالهای مدرسه گفتم که چطور سعی داشتم نشریهای را به صورت جدی راه بیندازم و چطور باعث شد اولین تجربه خبرنگاریام شکل بگیرد. در قسمت دوم درباره یک بعد از ظهر عجیب گفتم که بدون برنامه ریزی، داخل گود راه اندازی یک استارتاپ افتادم. ایدهای که هرچند اول شد اما هیچ وقت فراتر از ایده نرفت. در قسمت سوم درباره اهمیت کوفاندر گفتم و اینکه چطور با کمک حامد ایده از ذهن ما فراتر رفت و اجرایی شد....
داستان یک شروع قسمت چهارم: پریدن در قسمت عمیق استخر
در قسمت اول درباره حال و هوایم در آخرین سالهای مدرسه گفتم که چطور سعی داشتم نشریهای را به صورت جدی راه بیندازم و چطور باعث شد اولین تجربه خبرنگاریام شکل بگیرد. در قسمت دوم درباره یک بعد از ظهر عجیب گفتم که بدون برنامه ریزی، داخل گود راه اندازی یک استارتاپ افتادم. ایدهای که هرچند اول شد اما هیچ وقت فراتر از ایده نرفت. در قسمت سوم درباره اهمیت کوفاندر گفتم و اینکه چطور با کمک حامد ایده از ذهن ما فراتر رفت و اجرایی شد....
سوالات رایج درباره مدیریت محصول
خیلی از مفاهیم هر چقدر هم که تعریفها و استانداردهای مشخصی داشته باشند در عمل و در شرایط مکانی مختلف معنی مختلفی پیدا میکنند. مدیریت محصول هم از آن جنس سمتهایی است که در هر جای دنیا به شکل مختلفی تعریف میشوند. ماجراجوییهایم در طی این مدت در شرکتهای مختلف به عنوان مدیر محصول و مطالعات این مدتم، من را به درک عمیقی در رابطه با جایگاه این سمت در ایران رساند....
داستان یک شروع قسمت سوم: کوفاندر اولین قدم برای شروع ماجراجویی است
«داستان یک شروع» مطلبی چند قسمتی درباره ماجراجوییهایی است که در مسیر کاری انجام دادم. قسمت اول و قسمت دوم را بخوانید. این قسمت از یک نیاز پنهان برای شروع میگویم: کوفاندر. از یک جایی به بعد حس کردم دیگر فایده ندارد روی ایدهام کار کنم. بعد از رو انداختن به چند نفر و چند بار خواهش و التماس در نهایت حتی یک اپلیکیشن هم درست کردیم اما قدم بعدی برایم نا معلوم بود....
داستان یک شروع قسمت دوم: لین استارتاپ ماشین یک اتفاق غیر منتظره
«داستان یک شروع» مطلبی چند قسمتی درباره ماجرای شکلگیری میبریم و مسیری است که طی این سالهای کم طی کردم. قسمت اول را اینجا بخوانید. این قسمت از یک رویداد غیر منتظره میگویم که مسیر کاری من را تغییر داد: لین استارتاپ ماشین. ۲۰ سالم است. با تجربه کمی در کار خبرنگاری خیلی اتفاقی پایم به رویداد استارتآپی «لین استارتاپ ماشین» باز میشود. قرار است به عنوان خبرنگار رویداد افتتاحیه را پوشش دهم اما شب قبلش با خودم فکر میکنم «اگر شانس این را داشته باشم که ایدهام را مطرح کنم چه؟» آیا میتوانم رویایم برای راه اندازی یک استارتآپ را آنجا به حقیقت تبدیل کنم؟ آیا وقت آن نرسیده به جای مکتوب کردن موفقیت دیگران خودم جریان ساز باشم؟...
داستان یک شروع قسمت اول: فرار از مدرسه
ماسک شیمیایی به صورتم زار میزند. شیشهاش را بخار گرفته اما کم و بیش میتوانم از لابلای آن صورت مردم را ببینم. چهرههایی بی روح و مات زده. بعضی تعجب میکنند بعضی عین خیالشان نیست. بعضی تراکت ها را از دستم میگیرند و چند قدم آن طرف تر روی زمین میاندازند. این تمثیلی از سرنوشت ماست. اولش با هیجان ما را میگیرند بعد که از هیجان میافتیم ما را زمین میزنند....