چند روز گذشته عکسی در شبکههای اجتماعی پخش شد از نماز اجباری در کارخانه چسب هل که احتمالا شما هم مثل من پیش از این اسمش را نشنیده بودید. بعد از آن به لطف شفافیت یا شوآف مدیرعامل (یا هرچه اسمش را بگذاریم) اطلاعات زیادی از فضا و قوانین کاری رروی اکانت توییتر کارخانه (چند کارخانه را میشناسید که اکانت توییتر داشته باشند؟) بازنشر شد که حکایت از قوانین عجیب و بعضا ضد انسانی مدیر این کارخانه و «بردهداری» او داشت. من با اینکه خودم یکی از تمسخر کنندگان اولیه (چه با افتخار!) این مدیرعامل بودم و قطعا نماز اجباری را هم تقبیح میکنم اما سعی کردم از زاویه دیگری هم به ماجرا نگاه کنم.
راه این یادداشت از اینجا دو قسمت میشود. اول آنکه تصور کنیم کارکنان کارخانه «به اجبار» و علی رغم میل شخصی وارد آنجا شدهاند. یعنی بگوییم در آن شهر مطلقا هیچ شغل منطقی دیگری وجود نداشته و افراد برای تامین خوراک، پوشاک و مسکن خود ناچار به کار در این کارخانه شدند و حالا صاحب کارخانه با علم به اینکه کارکنان انتخاب دیگری ندارند عقدههای مدیریتی خود را با تعیین قوانین عجیب و سوء استفاده از افراد گشوده است. با چنین پیشفرضی ادامه بحث به کل باطل است و کل ماجرا از نظر من هم تقبیح میشود. جای هیچ شکی نیست که کار او ظالمانه بوده و هرچند اینکه تنها کارآفرین شهر شده و یک تنه برای چند صد نفر ایجاد شغل کرده ارزشمند است (اگر فرض کنیم بدون از رانتی استفاده نکرده) اما سوء استفاده از جایگاه و شرایطش غیر قابل قبول به نظر میرسد. منطقا من نه شرایط کاری در شهرستان را تجربه کردهام نه اینکه تمام مسیرهای جلویم بسته باشد برای همین فرد مناسبی برای درک بخشی از شرایط نیستم.
با این حال اجازه دهید مسیر دوم را هم بررسی کنیم. یعنی بحث اجبار کاری را کنار بگذاریم و به قضاوتهایی که درباره این ماجرا شد بیشتر نگاه کنیم. در نظر بگیریم افراد حداقل دو انتخاب کاری دیگر هم داشتهاند و با آگاهی و علم به قوانین وارد کار کارخانه شدهاند. یعنی بپذیریم که آنقدر شرایط یا حقوق یا مزایای دیگر خوب بوده که قوانین را بپذیرند. در اینجا بحث زیاد است. ادامه نوشته تطهیر مدیرعامل کارخانه مذکور نیست. بیشتر سعی دارد اشتباهاتی را که افراد ممکن است در برابر کارآفرین یا کارخانهداران دیگر داشته باشند را بررسی کند.
چرا به خواندن ادامه دهم؟
دیدن ماجرا از زاویهای که اکثرا نقدش میکنند همیشه جالب است. ما میتوانیم همیشه بر اساس پیشفرضهای ذهنمان قضاوت کنیم اما یک گفتمان زمانی شکل میگیرد که جنبهها و نگاههای مختلف بحث را پرورش داده و بسط دهند. اینکه بسیاری بدون علم کافی دست به محکوم کردن کل ماجرا زدند بدون اینکه از تمام شرایط کاری مطلع باشند روی پلید شبکههای اجتماعی و همراهی هیجانی افراد با یکدیگر را نشان میدهد.
چرا وارد این بحث شدم؟
علت اینکه خواستم این موضوع را باز کنم انتقادات و تمسخرهایی بود که به استارتآپهای تازه کار میشد. قضیه از این قرار است که یک استارتآپ خودساخته در ابتدای کار پول زیادی ندارد که به افراد بدهد و در حقیقت سرمایه اصلی همان آینده شرکت است. افرادی این را بیگاری قلمداد کردند و استارتآپی که میخواهد با حقوق کمتر از پانصد هزارتومان یا حتی حقوق صفر تومان (و شریک شدن در سهام آینده شرکت) کسی را استخدام کند را مسخره کردند. استدلال من در آنجا این بود که فرد حق انتخاب دارد و انتخاب میکند که میخواهد در یک شرکت پولی نگیرد اما جا برای پیشرفتش باز باشد یا محیط دوستانهای را تجربه کند یا سهام شرکت را داشته باشد.
آیا کارآفرینی کار سادهای است؟
شروع بحث با این توییت انجام شد: «واقعا یکی از بزرگترین مشکلات ما اینه همیشه سمت کارکنان رو گرفتیم. طرف داره به ۳۰۰ نفر حقوق میده این رو نمیبینیم اما قوانین عجیبش رو میبینیم».
یک استدلال رایج در این ماجرا این بود که «پول مفت که نمیده پول کارشون رو میده دیگه» اصولا کسی که به پیچ و خمهای کارآفرینی آشنا باشد میداند که حقوق دادن به سیصد نفر به معنی چه حجم کاری عظیمی برای شخص کارآفرین است. اگر یک کارآفرین آن قدر در میآورد که هزینه مکان، مالیات، کارگران، بازاریابها، تجهیزات ککارخانه، هزینههای جاری و خسارات احتمالی را میدهد یعنی در ابتدای راه جلو ده ها نفر خم و راست شده، بارها از سودش گذشته، ماهها بدون درآمد بوده و بارها کل دارایی اش صفر شده. قطعا کسی که این شرایط را نداشته میزان فشار عصبی موجود در این وضعیت را درک نمیکند. او قطعا این حق را دارد که بعد از تحمل رنجهای فراوان، کارخانه، روش کاری و قوانین خودش را داشته باشد و برای رسیدن به سود بیشتر قوانین خاص خودش را بچیدند. (باز هم میگویم با پیش فرض اینکه آدمها برای کار کردن با او حق انتخاب داشته باشند) در تمام طول این سالها هم روشهای مدیریتی و قوانین کارخانهای در تمام دنیا برای بهرهوری بیشتر بوده. حتی الان هم که به آزادی کارگر در محیط کار احترام گذاشته میشود هم برای بهرهوری بالاتر است نه حقوق بشر!
عدهای این جمله بالا را ذات پلید سرمایه داری دانستند. اما مسئله اینجاست که سرمایه داری بر خلاف سیستمهای محترم و جذاب دیگر سالهاست جواب داده و کار میکند. در دنیای فعلی عملی بودن ایدهها موثرتر از زیبایی و بشری بودنشان است. «سرمایهداری» هم برخاسته از ذات انسانی ماست با نفی آن در حقیقت امیال بشری و خودمان را نفی کردیم.
آیا قوانین این کارخانه چسب هل ظالمانه است؟
مشخصا نه. استدلال من این است که وقتی کارکنان این شرایط را پذیرفتهاند (به شرطی که آزادی داشته باشند) یعنی مشکلی با سختگیریها و قوانین عجیب و پر تعداد آن ندارند. شاید خیلی از مواردی که از نظر ما ظالمانه است از نظر کارگر مجموعه خیلی هم منطقی است. ما قطعا در جایگاهی نیستم که این ظلم را تفسیر کنیم. شرایط سخت برای هرکس معنیای دارد.
آیا قوانین این کارخانه غیر منطقی است؟
بعضی از قوانین به شدت عجیب است. اما آن چیزی که مشخصا برداشت میشود این است که مدیرعامل کاملا تجربی سعی کرده کارخانه داری را یاد بگیرید و در این راه اشتباهات بسیاری هم کرده. مشخص است که هر قانون از اتفاقی واقعی ناشی شده. یعنی مشکلی پیش آمده و مدیرعامل سعی کرده برای پیشگیری از آن در آینده قانونی را اضافه کند. عکسهای منتشر شده از کارخانه (فضاسازیها، استفاده از گیاهان مصنوعی برای متفاوت کردن فضای کارخانه و شرکت کارگران در جشن تولد) نشان میدهد که مدیرعامل سعی داشته با توانایی و ذهنیت ناقص خود فضایی متفاوت را برای کارگران درست کند و آنها توجه داشته باشد. درست یا اشتباهش دقیقا روی سود و زیان خودش اثر میگذارد.
آیا کارکنان از وضعیت کاریشان ناراضی هستند؟
مشخصا هیچ کس نمیداند. هیچ گزارش مستقلی از کار در کارخانه منتشر نشده. درد هم همین است هیچ کس نمیداند آیا کارکنان از وضعیت کاریشان ناراضی هستند یا نه. هرکس سعی میکند از نظر ایدهآلهای خودش به ماجرا نگاه کند. فرض کنید تمام کارکنان افراد نماز خوانی باشند دیگر چه اهمیتی دارد که برای این کار پاداش و جزا در نظر گرفته باشند؟ همه با میل خودشان نماز میخوانند. در همین توییت خیلیها آن را با کره شمالی مقایسه کردند که چنین مقایسهای سطحیتر از چیزی است که ارزش بررسی داشته باشد.
آیا مدیر حریم خصوصی کارکنان را نقض میکند؟
تعدادی معتقد بودند این روش نقض حریم خصوصی افراد است. حال اینکه اصلا نقض حریم خصوصی تعریف واحدی ندارد. اینکه شما نتوانید در محل کار به گوشی خود دست بزنید شاید برای شما نقض حریم خصوصی باشد اما برای یک کارگر کاملا پذیرفته شده باشد. آیا باید سعی کنیم کارگر بفهمد که حق دارد در محیط کار با گوشیاش کار کند و کسی حق سوال ندارد؟
یا اینکه سر ساعت بیست دقیقه وقت دارید نهار بخورید یا اینکه بعد از وقت استراحت کسی حق ندارد دست از کار بکشد. تمام اینها برای یک کارگر کاملا پذیرفته شده اما برای شمایی که در یک شرکت خصوصی در تهران کار میکنید نه.
آیا دولت و قانون باید وارد ماجرا شود؟
برای پاسخ به این سوال لازم است که یک مسئله را به خوبی متوجه شویم: کارآفرین هم انسانی است که اگر برای رسیدن به جایگاهش بیشتر از کارگر سختی نکشیده باشد کمتر هم نکشیده (البته یک کارآفرین بدون رانت). فرض کنیم در این ماجرا اتفاقی بیفتد و مثلا مدیرعامل به اجبار قوانینش را تغییر دهد یا به خاطر فشارهای دولت ساختار کارخانه تغییر کند و به مدل سنتی و رایج داخل ایران تبدیل شود در نهایت این اتفاق روی انگیزه کارآفرین تاثیر بذارد، کنترل امور از دستانش خارج شود و در نهایت کارخانه رو به شکست برود. پانصد نفر از کار بیکار میشوند و آن شهر از نظر اقتصادی از رونق میافتد.
قطعا ورود دولت بر هم زدن تعادل کارگر-کارفرماست. اگر دولت قوانین را سختگیرانهتر کند طبعا کارآفرینی مایل نیست وارد بازی شود و ترجیح میدهد سرمایه اش را طور دیگری استفاده کند. تنها راهحل این دست مشکلات نه مطالبه بالا به پایین و بر هم زدن بازی و ساختار بلکه آگاهی کارمند و کارگر به حقوق خود و اعلام مطالبات از پایین به بالاست. تا اینگونه سیستم کارفرما و کارگری به درست تکامل پیدا کند و کارفرما مجبور شود برای جلب رضایت کارگر شرایط کاری بهتری را فراهم کرده و آزادی بیشتری را در محیط کار برای او فراهم کند.