«گاهگاهی به مرگ خود فکر میکنم و در این حال به این فـکر مـیافتم که اصلا چطور میتوانم تحمل نفس آخر را داشته باشم، درحالیکه این نوع زندگی را دارم، چطور میتوانم ترکش کنم؟ احساس میکنم خیلی چیزهای دیگر هست،که انجام دهم. این احساس را دارم که خیلی کـم زنـدگی کردهام و در این وقت به فکر فرو میروم.اما غمگین نمیشوم. از چنین احساسی بود که ایکیرو به وجود آمد…»
Ikiru یکی از آن فیلمهای ماندگار عمرم است. چون دوباره این سوالات قدیمی را به جلوی ذهنم آمد. ارزش زنده بودن در چیست؟ کی باید ترمز روزمرگی را بکشیم و بایستیم؟ آیا ما تا ابد برده سیستمی هستیم که در آن شکل گرفتهایم؟ بردگی در کار تا کی ادامه دارد؟
«زیستن» (که کوروساوا داستان آن را از مرگ ایوان ایلیچ نوشته لئو تولستوی برداشت کردهاست) سعی میکند جواب این سوالات را با ماجرای واتابه کارمندی میان سال بیان کند که سی سال از عمرش را در یک شغل اداری خسته کننده گذرانده است. او روزی ناگهان با مرگ چشم در چشم میشود سرطان معده شش ماه دیگر از پا درش میآورد.
همین جا صبر کنید. خودتان را جای این شخص بگذارید. لحظهای چشم از مانیتور بردارید و به فکر فرو روید اگر بفهمید چند ماه بیشتر زنده نیستید «زیستن» چه معنایی برایتان میگیرد. به گمانم این سطحی از آگاهی است. تمام جهانتان دگرگون میشود. آیا وقتی به «درخت» نگاه میکنید همان «درخت» را میبینید یا رودرویی با مرگ جهان بینی شما را زیر و رو میکند؟
اینجا اولین آشنایی تماشاگر با«فرد»به عنوان عنصری تـصمیم گـیرنده در جامعه،با واتانابه است، که البته بیماری لاعلاج او مشخص گردیده است و اولیـن آشـنایی بـا«جامعه» زنانی که برای شکایت آمدهاند.
(صدای زنان:«بچهء من از آب مریض شده…آب متعفن اسـت…مـیلیونها پشـه وجود دارد…) این عبارات نیز حاکی از بیماری جامعه است.در این حالت راوی،پس از ایـن پارامـتر تصویری،معرفی واتانابه را که به ساعتش نگاه میکند (به عنوان وسیلهء نشاندهندهء گذر زمان که واتـانابه نـمیداند به چه میزان برای او ارزشمند است)اینگونه ادامه میدهد: «او وقت تلف مـیکند…بـه سختی میشود گفت که او زندگی میکند…»
کارمند قصه حتی بعد از رودرویی با مرگ وقتی به سراغ فرزندش میرود با سردی وی امیدش را از دست میدهد حتی عیش نوش تا صبح هم حالش را خوب نمیکند. این چنین میشود که واتانابه تصمیم میگیرد باقی عمرش را صرف کاری موثر کند؛ نه برای خودش، بلکه برای دیگران. نتیجه رجوع دوباره به کاری نیمه تمام است که در دوران کارمندی به آن بی توجهی بود. یک کار ساده و شاید کوچک: راضی کردن بوروکراسی پیچیده اداری برای تبدیل حوضچهای گل آلود به پارک کودکان.
دورههای زندگی ایکیرو یا جهانبینی یک انسان
در فیلم سه دوره از زندگی واتانابه را شاهد هستیم. دوره اول مدت زیادی را به کار کردن گذرانده است و تمام درآمدش را پس انداز کرده و لذتی از زندگی نبرده است. انسان خشک و تنهایی که پس از مرگ همسرش خودش را وقف پسرش کرده و طرف هیچ زن دیگری نرفته است.
واتانابه پس از آگاهی به مرگ وارد دوره ی دوم زندگیش میشود. در یکی از شبها در یک کاباره پیرمرد شروع به خواندن شعری میکند، شعری که اسمش “عمر کوتاه” است، در این سکانس ما اشکها، غمها و نارضایتیِ حل نشدهی او از زندگیاش را هنوز بر روی چهرهاش میبینیم. دوره سوم زندگی واتابه مربوط به تصمیم بزرگی است که میگیرد. او میخواهد امور ساخت پارک را پیگیری کند اما دیگر عمری باقی نمانده و ما در اینکه آیا موفق شد یا نه معلق میمانیم. فیلم بازگو کننده ی انسان و چالش همیشگی او مبنی بر هدف داشتن و یا غایت نهایی اوست.
بعد از مرگ واتابه می رسیم به کارمندان شهرداری. آنها در طول فیلم و زمانی که واتانابه زنده است فقط او را سرزنش می کنند و پشت سرش مدام حرف می زنند و بعد از اینکه از دستاورد او مطمئن شدند دچار مرده پرستی می شوند و در حالت مستی قسم می خورند که راه او را ادامه دهند درست مثل آدمهای مرده پرستی که هر روز میبینیم. سکانس های انتهایی فیلم در مراسم سوگواری واقعا عالیست. فلش بکهای پی در پی که خاطراتیست که توسط افراد مختلف بیان می شود و انسانهایی که تا چند لحظه پیش همگی واتانابه را مسخره می کردند به یکباره او را ستایش می کنند.
آکیرا کوروساوا، کارگردان فیلم ایکیرو ، استاد نبوغ و خلاقیت در دکوپاژ است، در نمایی از فیلم وقتی مرد تصمیم به متحول شدن در زندگی میگیرد، در حالی دستش یک عروسک است که دختری جوان به او داده، به سمت پایین پلهها میآید. در پس زمینه جشن تولدی در حال برقراری است، مهمانان میآیند و شروع به تبریک گفتن تولد میکنند به گونهای که بیننده فکر میکند دارند خطاب به واتانابه، مرد پیر، حرف میزنند، او از دوربین دور شده و کسی وارد کادر میشود که تولدش است. این عمل اینگونه توجیه میشود ولی ما میدانیم که آنها با واتانابه صحبت میکردند و تولد دوبارهی او را تبریک میگفتند. ایکیرو فیلمی دربارهی مرگ نیست، بلکه دربارهی زندگی کردن است، همچون اسمش. دربارهی ترس یک انسان از مرگ نیست، بلکه دربارهی ترس او از زندگی نکردن است.
پ.ن: در سری جدید وبلاگم سعی دارم از فیلمهای بزرگی بنویسم که در کشاکش هیجان هالیوود کمتر دیده شدهاند اما مفاهیم و نگاههای ژرف و متفاوتی دارند. فیلم ایکیرو یا زندگی اولین عنوان از این مجموعه است.