معمولا در سازمان‌ها نقطه‌ای وجود دارد که به نظر می‌رسد «نقطه بی‌بازگشت است» در این نقطه شاکله اصلی سازمان «نمی‌داند که نمی‌داند» و پر قدرت به مسیر سرازیری خود ادامه می‌دهد. روزهای پایانی این سازمان‌ها اما به نظرم شکل و شمایل مشخصی دارد.

۱- افراد بی لیاقت رشد می‌کنند. کسانی که شایستگی ندارند و در هیچ شرکت دیگری جایگاهی نخواهند داشت در این شرکت بالاترین سمت‌ها را از آن خود می‌کنند و به راحتی تفکرات خود را به کرسی می‌نشانند.

۲- مسیر کاری برای رسیدن به تیم تصمیم گیر مشخص نیست اندک افراد شایسته‌ای که باقی ماندن هیچ ایده‌ای درباره اینکه چطور باید رشد کنند و به تیم مدیریتی اضافه شوند و تصمیم‌گیر شوند ندارند. یعنی اندک کسانی که می‌خواهند تغییر ایجاد کنند نمی‌دانند از کجا شروع کنند.

۳- فقط گروهی خاص از افراد وفادار باقی مانده‌اند افراد وفادار گروه خاصی هستند. معمولا سرتاپا وفادار هستند. نقدی ندارند و ساختار فعلی را تایید می‌کنند یا اگر هم نقدی می‌کنند طوری است که ساختار اصلی حفظ شود.

۴- تصمیم‌گیرها روی حرف‌شان نیستند گروه اصلی تصمیم‌گیر هر روز یک حرفی می‌زنند و به هفته نکشیده فراموشش می‌کنند یا خودشان را به فراموشی می‌زنند یا آگاهانه زیر حرفشان می‌زنند. برای همین به مرور حرفشان بی اعتبار می‌شود و کسی دیگر روی وعده‌هایشان حساب نمی‌کند حتی خودی‌ها. دیگر همه می‌دانند اگر فلانی چیزی گفت خیلی مهم نیست.

۵- برای همه بی کفایتی فرد اول سازمان محرز شده و صبح و ظهر و شب درباره‌اش صحبت می‌کند بچ‌بچ‌های داخل سازمان به بیشترین حد خودش رسیده. نوعی استیصال. انگار کسی دیگر اهمیتی به کار اصلی نمی‌دهد و ترجیح می‌دهد منتظر لحظه موعود باشد. همه هر روز درباره اتفاقات آن روز پچ‌پچ می‌کنند و زمانی که صرف پچ‌پچ می‌شود از زمان کار کردن بیشتر شده است.

۶- منابع انسانی به جای اینکه نگران منابع انسانی باشد نگران مدیرعامل است منابع انسانی به دغدغه‌های مدیرعامل متمایل‌تر شده. کوچکترین دلخوشی‌های قبلی با بهانه‌های صرفه‌جویی حذف می‌شود. افراد سخت‌تر و نامشخص‌تر ارتقا و افزایش حقوق می‌گیرند.

٧- نمی‌دانید پول‌ها چطور خرج می‌شود هر روز خرج‌های عجیب غریبی می‌بینید که علتش را نمی‌دانید. یک روز چند دست مبل جدید یک روز دیگر تغییر دکوراسیون کل شرکت و این در حالی است که یکسال است افزایش حقوق نداشتید.

٨- اتفاقات مثبت هم بدون دلیل و منطق رخ می‌دهد اگر شرکت به دستاوردی می‌رسد کسی علتش را نمی‌داند برای همه سوال است که فلان جایزه و تقدیر چطور به دست آمد یا چرا فلان جشن را گرفتیم؟ کسی نمی‌داند دقیقا دستاوردها چطور رخ داده‌اند و به مرور دیگر باورش نمی‌کند و انگار اصلا دستاورد جمعی نیست و متعلق به یک گروه خاص است.

۹- به نظر این آخرین ضربه است و دیگر حتی گروه وفادار نیز کارهای بی اهمیت‌شان را درست انجام نمی‌دهند نوعی بی‌حالی و بی انگیزگی. شاید خسته شده‌اند یا شاید باور ندارند که کارشان فایده‌ای داشته باشد. (تصویر پست)

این روزها را همه مان تجربه کردیم. ظاهرا دو راه بیشتر پیش روی این سازمان نیست. یا مدیرعامل طیف وسیعی از نیروها را اخراج کند و با این کار برای چند ماه زمان بخرد تا ذهن‌های تازه وارد سازمان شوند یا ساختار مدیریتی به کل عوض شود. عوض شود یعنی دیگر اثری از افراد و نگاه‌های قبلی در تار و پود مجموعه نباشد.

ما احتمالا خوب می‌دانیم هیچ کدام از اینها اتفاق نمی‌افتد و چند ماه بعد از فروپاشی دیگر کسی یادش نمی‌آید روزی چنین سازمانی وجود داشته.